Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران اکونومیست»
2024-05-04@05:25:47 GMT

«خس خس» نفس‌هایی که شهادت می‌دهند

تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۰۹۵۶۷۰

«خس خس» نفس‌هایی که شهادت می‌دهند

از طرف بیمارستان بوعلی تهران با خانواده من تماس گرفته و گفته بودند که دو پای من قطع شده و چشمانم دیگر نمی‌بینند و وضعیت خوبی ندارم. پدر خانمم و همسرم با هواپیما به تهران آمدند و به بیمارستان مراجعه کردند. روی تخت دراز کشیده بودم و متوجه شدم یک نفر دنبال پاهایم می‌گردد. او پس از این که پاهای مرا لمس کرد گفت: «خدا را شکر که پاها سرجایش است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

»

به گزارش ایران اکونومیست، حقوق بشر دوستانه در مورد قواعد حاکم بر جنگ و از قدیمی‌ترین گرایشات حقوق بین‌المللی است. حقوق بین‌الملل ریشه در جنگ میان کشورها دارد و به دلیل تنظیم قاعده و قوانین جنگ بین دولت‌ها دارد. از مهم‌ترین قواعد حاکم بر جنگ می‌توان به کنوانسیون‌های ۱۸۹۹ و ۱۹۰۷ لاهه، کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو ۱۹۴۹ و دو پروتکل اضافه شده به آن در سال ۱۹۷۷ اشاره کرد. در تمامی این کنوانسیون‌ها و معاهدات بر ممنوعیت استفاده از سلاح‌های شیمیایی تاکید شده است.

مراد درویشی یکی از قربانیان سلاح‌های شیمیایی است. او به همراه دو دوست دیگرش در موزه صلح تهران در گفت‌وگوی اختصاصی برای ایران اکونومیست روایت می‌کند:من جانباز ۷۰ درصد شیمیایی هستم. دهم شهریورماه ۱۳۳۸ در روستای «بردیان» از توابع ارومیه به دنیا آمدم. زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد من به عنوان پرستار در بیمارستان رازی شهرستان مرند مشغول کار بودم. نکته قابل توجه این است که آن زمان تازه نامزد کرده بودم.

به ما اعلام شد که در جبهه به نیرو نیاز دارند. به هر ترتیبی بود رضایت نامزدم را گرفتم. او در ابتدا گریه می‌کرد و راضی به حضورم نبود. در نهایت به عنوان پرستار در جبهه حضور یافتم تا هر کاری که از دستم برمی‌آید برای میهن و همرزمانم انجام بدهم. پیش از آن نیز در دوره سربازی یک مرتبه جانباز شده بودم. از طرف لشکر ۳۱ عاشورا در یگان امداد و درمان سازماندهی شدم. ابتدا به دزفول رفتم و پس از آن به آبادان رفتم و راهی نخلستان شدیم. دو بار از طرف بسیج به جبهه اعزام شدم. 

بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۶۴، طی عملیات «والفجر۸» (فتح فاو) در کنار اروندرود مورد اصابت بمب‌های شیمیایی دشمن قرار گرفتم. در آن عملیات، پرستار اورژانس شهید باکری بودم. اورژانس درکنار اروندرود مستقر بود که هواپیماهای دشمن آمدند و منطقه را بمب‌باران شیمیایی کردند. در اورژانس نشسته بودیم. یکی از همکاران چند برگ وصیت‌نامه آورد و گفت که بهتر است وصیت‌نامه خودتان را بنویسید چرا که از صدام ملعون بعید نیست که بیمارستان را شیمیایی بزند. من هم خیلی کوتاه نوشتم: «همسر مهربانم اگرچه تازه نامزد کرده‌ایم من را ببخشید اگر شما را ندیدم.» دو سه ساعتی طول نکشید که بمباران هوایی آغاز شد.

بعد از بمباران به ما گفتند که سریع به سمت حمام‌های سرپایی بروید و دوش بگیرید تا آثار شیمیایی اعصاب و روان پاک شود. هنوز لباس خود را در نیاورده بودیم که دسته‌های چندتایی هواپیمای دشمن هجوم آوردند و با گاز شیمیایی خردل منطقه را آلوده کردند. مرکز (ش. م. ر) برای مقابله با شیمیایی اصلاً فرصت اقدام نداشت. آماده دوش گرفتن بودم که پس از آن چیزی متوجه نشدم و تنها افتادن روی زمین را به یاد دارم. اینکه به کجا منتقل شده مرا به خاطر ندارم.

وقتی که به هوش آمدم کسی به ما گفت که برادر آستینت را بالا بزن سرم بزنیم. هرکاری کردم چشم نمی‌دید و صدایم درنمی‌آمد. آنها به من گفتند که شما شیمیایی شدید. نگران نباشید خوب خواهید شد. چند ساعتی در آنجا بودم و پس از آن ما را با هواپیما به تهران منتقل کردند. از آنجا به استادیوم ۱۰۰ هزار نفری آزادی منتقل شدیم. در آنجا دراز کشیدیم.پرونده پزشکی‌ام را از دستم رها نمی‌کردم. عوارض شیمیایی شدت یافت. متوجه شدم که نفسم بالا نمی‌آید و دچار سوزش شدید در بدنم هستم.انگار هزاران سوزن در چشم فرو می‌کردند.

چندی بعد از طرف بیمارستان بوعلی تهران با خانواده من تماس گرفتند آنها گفته بودند که دوتا پای من قطع شده و چشمانم دیگر نمی‌بیند و وضعیت خوبی ندارم. پدر خانمم و همسرم با هواپیما به تهران آمدند و به بیمارستان مراجعه کردند. روی تخت دراز کشیده بودم و متوجه شدم یک نفر دنبال پاهایم می‌گردد. او پس از این که پاهای مرا لمس کرد گفت: «خدا را شکر که پاها سرجایش است.» پدر خانم به آسانی گریه نمی‌کرد، اما زمانی که وضعیت من را دید برای من آنچنان اشکی ریخت که همسرم تعجب کرده بود.

پس از گذراندن چند ساعت در حالی که با ایما و اشاره صحبت می‌کردم. من و همسرم تنها شدیم.با همان حال به دشواری به او فهماندم که ما تازه نامزد هستیم و این وضعیت تا آخر عمر همراه من است. اگر می‌خواهی برو و پاسوز من نشو، اما همسرم گفت من شغلم پرستاری است و تا آخر عمر از تو پرستاری خواهم کرد. قرار نیست که انسان‌ها فقط در شرایط خوب کنار هم باشند. تا آخرین نفس به پای تو می‌نشینم. این درحالی بود که سر تا پایم سوخته بود. چند پرستار آمدند و ما را که در آن وضعیت دیدند سر به سرمان گذاشتند.هر یک ساعت من را حمام می‌بردند و بدنم را می‌شستند تا تاول‌ها از بین برود. پس از ۶ ماه صدایم آرام‌آرام بازگشت.

بعد از جانبازی تصمیم گرفتم که در «رشته پرستاری» ادامه تحصیل دهم. بنابراین سال ۱۳۶۹ وارد دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی تبریز شدم و سال ۱۳۷۳ از آن دانشکده فارغ‌التحصیل شدم. روند درمانی من خوشبختانه تا دو سه سال اخیر بسیار بهتر بود. گرانی‌های اخیراً برای‌مان مشکلاتی را در تهیه دارو رقم زده است.  


سردشت اولین شهر قربانی شیمیایی در جهان است. مردم سردشت قربانی دیوانگی‌های صدام شدند و در این حوزه مسئولان نظام بین‌المللی باید پاسخگو باشند که در آن زمان صدام را محاکمه نکردند. یکی از اهداف حمله شیمیایی به شهرهای مرزی این بود که روحیه رزمندگان از بین برود. قصد دشمن عبور از مرزها بود تا مردم نیز جلوی آنها را نگیرند. این در حالی است که هیچگاه ایران از سلاح نامتعارف جنگی استفاده نکرد، اما مجامع بین‌المللی علی‌رغم این که ژست مدافع حقوق بشری خود مانع جنایت ضد بشری صدام نشدند.

 

منبع: خبرگزاری ایسنا برچسب ها: غرامت جنگی ، بمباران شیمیایی سردشت ، جنگ تحمیلی ، جانباز شیمیایی ، دفاع مقدس ، پرستار

منبع: ایران اکونومیست

کلیدواژه: غرامت جنگی بمباران شیمیایی سردشت جنگ تحمیلی جانباز شیمیایی دفاع مقدس پرستار

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۰۹۵۶۷۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فقط یکی از معلم‌ها می‌داند

‌خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چه‌کاره می‌شود را می‌توان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت می‌کنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشه‌ای بسیار دیده می‌شود.

مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال می‌شویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچه‌ها «یک چیزی» می‌شوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.

خاله‌ها و دایی‌ها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی می‌رسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آن‌ها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمی‌رسیدید.

عموها و عمه‌ها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم می‌کردند و اگر شما را دوست داشتند می‌گفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی می‌شود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» می‌گفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمی‌شود.

بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جست‌وجو در بین معلم‌های مدرسه بود. نه اینکه معلم‌ها بدانند؛ اما یکی از معلم‌ها معمولاً می‌فهمید. شما باید بگردید و برای هر دانش‌آموز آن معلم خاص را پیدا کنید.

از نظر مشاوران مدرسه که همه دانش‌آموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر می‌خورند. معلم‌ها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانش‌آموزان آخرش از راه به‌در می‌شوند و از این حرف‌ها! اما یک معلم هست که انگار همه‌چیز را می‌فهمد، یکی که هر دانش‌آموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.

من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر می‌کردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم می‌گوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!

اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چه‌کاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.

خیلی دوست نبودیم، اما می‌توانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضی‌ها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدت‌ها من را می‌دید نمی‌شناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…

کد خبر 6094247

دیگر خبرها

  • چرا رتیل‌ها مودار هستند؟
  • مبارزه شیمیایی با آفات مزارع گندم و جو مازندران
  • آمریکا روسیه را به استفاده از «سلاح شیمیایی» در اوکراین متهم کرد
  • بیک زاده: پیشنهاد منچسترسیتی به خسرو حیدری؟ من اگر جای او بودم می پذیرفتم! / فیلم
  • ۱۵۴ هزار هکتار مزارع گندم و جو مازندران مبارزه شیمیایی شد
  • فقط یکی از معلم‌ها می‌داند
  • سقوط اف ـ۱۶ حامل مواد شیمیایی در آمریکا
  • سقوط اف-۱۶ حامل مواد شیمیایی در آمریکا
  • محکومیت ۶ میلیاردی قاچاقچی کود شیمیایی در مهران
  • قاچاقچی کود شیمیایی ۶ میلیارد ریال جریمه شد